پردیسپردیس، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

❤پردیس جون، بهشت مامان و بابا ❤

عکسهای پرنسس مامان در مهرماه

یک روز که خیلی کار داشتم و پردیس از بغلم پایین نمیومد تصمیم گرفتم بذارمش تو روروئک که خیلی خوشش اومده بود و دکمه های اونو فشار میداد و از آهنگهاش لذت می برد. فدات شم مادددررررررر  به چی فکر می کنی عسلم ؟؟؟؟؟ پردیس جون و آترین عزیز (دختر خالش)   ...
24 مهر 1391

اولین رانندگی مامان و نی نی

عروسک قشنگم سلام روز یکشنبه 91/7/16 ساعت 10:30 گذاشتمت پیش مامان منصوره و رفتم  یکسری از کارهای بانکی  که داشتم انجام دادم و بعد هم رفتم تامین اجتماعی، یکم نگران بودم که مامانی رو اذیت کنی ولی زنگ که زدم مامان منصوره گفت نه آرومه و داریم بازی می کنیم بعد هم اس ام اس دادند که پردیس جون لالا کرده منم خوشحال به کارام رسیدم و ساعت 12:45 رسیدم خونه که دیدم مثله فرشته ها خوابیدی . هنوز لباسامو در نیاورده بودم که مامانی (مامان خودم)  زنگ زد و گفت ناهار بیا خونه ما منم سریع لباس تنت کردم و بهت شیر دادم و واسه اولین بار دو تایی رفتیم بیرون . وای خیلی خوب بود دیگه فکر می کردم بعد از 5 ماه می ترسم رانندگی کنم ولی اصلا اینطور نب...
21 مهر 1391

خاطره یک روز زیبا

امروز 11 مهر ماهه و برای من و احسان عزیز یادآور یک روز زیباست . پارسال چنین روزی بود که فهمیدم دلم میزبان یک فرشته کوچولو شده اونم واسه 9 ماه، چه میزبانی زیبا و فرح بخشی بود و امروز دختر گلم چهار ماه و 10 روزه که در آعوشم قرار داره و من عاشقانه دوستش دارم . 90/7/11 صبح از اداره مرخصی گرفتم و با احسان رفتیم آزمایشگاه، دل تو دلم نبود ساعت 12 زنگ زدم و تلفنی جوابشو گرفتم وای چقدر خوشحال بودم دیگه نمی تونستم پشت میزم بشینم همش در حال خنده بودم به احسان زنگ زدم و بهش گفتم اونم خیلی خوشحال شد و تبریک گفت بعد به الهام جون ،دوست صمیمیم اس ام اس دادم نوشتم سلام خاله الهام خوبی؟ خوشی ؟ اونم بلافاصله زنگ زد و ماجرا رو فهمید و تبریک گفت . ...
11 مهر 1391

اولین مسافرت پردیس جون

ما از سفر برگشتیم پنجشنبه شب وسایلامونو جمع کردیم و تو ماشین چیدیم و ساعت 9 از خونه راه افتادیم ولی چون خیلی ترافیک بود حدودا ساعت 10 از شهر خارج شدیم و آخر شب رسیدیم بجنورد و رفتیم خونه عموجون علی من البته خودشون مشهد بودن و مامانی اینا چون زودتر رسیده بودن کلید رو گرفته بودن و اونجا بودن، شب رو اونجا خوابیدیم و صبح ساعت 8 راه افتادیم جاده ها خیلی خلوت و خوب بود ناهار رو اکبر جوجه گلوگاه خوردیم و شب حدود ساعت 7 رسیدیم نمک آبرود. شنبه صبح همگی رفتیم سوار یک بازی به اسم "سورتمه" شدیم وای خیلی با حال بود خیلی هیجانی و شاد بود قربون مامانم بشم که بلیطش رو پس داد و پردیس رو نگه داشت تا من بتونم سوار بشم. ظهر ناهار رو تو محوطه نمک آب...
8 مهر 1391

میلاد یک فرشته

  «فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ»   شکر و سپاس پروردگار یکتا را که بر ما منت نهاده و فرشته ای پاک و سالم به ما عطا نمود.   مسافر کوچولوی آسمونی ما به لطف خدا در مورخ 91/3/3 مقارن با اولین روز  از ماه مبارک رجب و میلاد امام محمد باقر(ع) ،ساعت 11:50 در بیمارستان مهر با وزن 3/300 کیلو گرم و قد  52 سانتی متر قدم به دنیای خاکی زمینی ها گذاشت و زندگی مامان و باباش رو شیرین تر از قبل کرد . مامان و بابا اسم این فرشته کوچولو رو پردیس به معنای بهشت و فردوس گذاشتند.     عکس های روز اول تولد پردیس جون در بیمارستان ماشاء ا... بادتون نره ...
7 خرداد 1391
1